نویسندگان: محمدعلی امیرمعزی
مترجم: جلیل پروین

ردّ عقایدِ عموماً پذیرفته شده با گرایش به فرقه‌گرایی.
مسلماً الحاد فقط در پرتو راست‌کیشی معنی پیدا می‌کند، که به نظر می‌رسد رشد و گسترش آن در اسلام به عنوان واکنشی حدیث‌گرایانه به خط مشی‌های سیاسی- کلامی خلیفه‌ی عباسی، مأمون (حکـ 198-218) شروع شده باشد. (Makdisi, Ibn Aqi, 26 f.; Lewis, Observations, 43 f) چون قرآن متن بنیادین اسلام است، پیدا کردن مفهومی صریح از الحاد در خود قرآن دشوار است. بسط و تطوّر مفهوم الحاد در ظهورات ادبی و عقلانی اسلام را در گذر از «کتاب‌های ردّیه» (کُتُب الردّ)، که در آنها اصول اعتقادات دینی به شکل مقابله‌ای ارائه می‌شود، به سوی نظام‌بخشی رو به رشد راست‌کیشی کلامی در آثار ملل و نحل (یعنی آثار «مقالات» و «فِرق») می‌توان مشاهده کرد؛ با این حال، چون محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلان کننده‌ی پیامی جدید تلقی نمی‌شود، بلکه جانشین پیامبران پیشین دانسته می‌شود، که همگی پیغام واحدی را اظهار می‌داشتند، می‌توان از انحراف از «باور صحیح» سخن به میان آورد. اصطلاحی قرآنی که رساتر از همه حامل این معناست، باب افعال ریشه‌ی ل ح د است (اعراف: 180؛ نحل: 103؛ فصلت: 40؛ حج: 25)، که دلالت ضمنی بر کفر به اسماء خداوند (اعراف: 180) و انکار آیات خداوند (فصلت: 40) یا رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (نحل: 103) دارد. اصطلاحات قرآنی دیگر که منتقل کننده‌ی مفهوم انحراف از باور صحیح‌اند، عبارت‌اند از بدعت (احقاف: 9)؛ بَغی، که در برخی از استعمال‌ها بر طغیان یا عصیان اشاره دارد (نک. بقره: 90؛ آل عمران: 83، 99؛ انعام: 164؛ یونس: 23)؛ و نِفاق، که بر ریا و دورویی دلالت دارد. اما چون الحاد به معنای دقیق باید در ارتباط با راست‌کیشی تعریف شود (یا بالعکس)، تنها در دوران پس از قرآنی تاریخ اسلام است که مفهومی رسمی از آن شکل می‌گیرد (شایان ذکر است که اصطلاح عربی «زندقه» که حامل معنای خدا ناباوری یا «لامذهبی» بود و به تدریج برای الحاد به کار رفت، در قرآن به کار نرفته است).
بسط و تطوّر مفهوم الحاد در ظهورات ادبی و عقلانی اسلام را در گذر از «کتاب‌های ردّیه» (کُتُب الردّ)، که در آنها اصول اعتقادات دینی به شکل مقابله‌ای ارائه می‌شود، به سوی نظام‌بخشی رو به رشد راست‌کیشی کلامی در آثار ملل و نحل (یعنی آثار «مقالات» و «فِرق») می‌توان مشاهده کرد؛ به نظر می‌رسد که قدیمی‌ترین نمونه‌ی شناخته شده در این موضوع اثر ابوالفضل جعفربن حرب همدانی (د. 236)، عالم معتزلی بغداد، باشد (Laoust, Heresiographie musulmane, 160; Monnot, Islam 45f). یک قرن پیش از این، معتزله به سبب حملاتشان بر ادیان کهن و عکس‌العمل‌های تند آنها به افراد همدل با باورهای غیراسلامی، به ویژه مدافعان آموزه‌هایی که کفرآمیز محسوب می‌شدند، مثل آموزه‌های ثنویان و به ویژه آموزه‌های پیروان آیین مانویت، مشهور شده بودند (van Ess, Ibn ar-Riwandi, 5f.; Stroumsa, Muslim polemics, 767-770). در سده‌های چهارم و پنجم، گسترش اشعری‌گری حاکی از افول مکتب اعتزال بود و با این تحول در دوره‌ی خلافت مقتدر (حکـ 295-320) مرکز آیین مانوی، یعنی کانون اختلاف عقاید در عراق، از بغداد به سمرقند انتقال یافت. متعاقباً، غزنویان و بعدها سلجوقیان، که مدافعان خشن شکل‌های در حال ظهور راست‌کیشی بودند، قاطعانه این خطر برای اسلام را با ریشه‌کن کردن عقاید ویرانگر تقلیل دادند. در نتیجه‌ی حکومت مبتنی بر راست‌کیشی آنها، نیاز برای ردّ مخالفان عقیدتی وجود نداشت و از آن به بعد کتاب‌های ملل و نحل به طور کامل جایگزین ردّیه‌ها شد (Ritter, Philologika, 34 f.; Colpe, Der Manichaismus, 191 f). با آغاز قرن ششم، آثار مربوط به ملل و نحل، تا حد زیادی، کارکرد مدافعه‌گرانه‌ی خود را از دست دادند و به یک شیوه‌ی علمی طبقه‌بندی تبدیل شدند و آثار دائرة المعارف گونه‌ی بسیاری را در زمینه‌ی ملل و نحل پدید آوردند که بارزترین نمونه‌ی آن رساله‌ی شهرستانی است (درباره‌ی چنین آثاری نک. Vajda, Le temoignage; Monnot, Islam, 50-79). آثار مدافعه‌گرانه یا جدلی، از این مقطع به بعد، تقریباً منحصر به ابعاد اختلافات و منازعات سنّی- شیعی شدند.
در اسلام، همچون هر جای دیگر، ملحد همواره دیگری است، یعنی کسی که تفسیر متفاوتی از متن مقدس و وحی ارائه می‌دهد. قرن‌ها طول کشید تا اصطلاحات مربوط به ملل و نحل تثبیت شود. تفسیر خوارج از فریضه‌ی امر به معروف عکس العمل معتزله را برانگیخت که آنها را گروه یاغی (فئة باغیة) می‌دانستند، یعنی آنها را براساس اصطلاح قرآنی (برآمده از ریشه‌ی ب غ ی)، به معنای عصیان و طغیان علیه خداوند، می‌نگریستند. عبدالله بن مبارک (د.181)، زاهد بلخ، نماینده‌ی راست‌کیشی «اهل العدل» در مقابل انحراف «اهل البغی» بود (نک. van Ess, TG, ii, 409; iv, 704-706; v, 207). همان‌طور که پیشتر اشاره شد، تعابیر قرآنی دیگری برای دلالت بر مخالفان دینی یا عقاید دگرگون شده به کار می‌رفت که از جمله‌ی آنها نفاق یا بدعت است. شیعه‌ی امامیه (امامیه‌ی قطعیه)، که بعدها به شیعه‌ی «اثنا عشریه» مشهور شد، با اصطلاح غیرقرآنی «رافضه» (جـ روافض، به معنای لغوی «کسانی که مانع می‌شوند یا رد می‌کنند») شناخته شدند، که نخستین بار شیعه‌ی زیدیه آن را به کار برد. این اصطلاح احتمالاً از سوی بشربن مُعتَمِر (د. حدود 210)، زیدی معتزلی به کار رفت که به شیعه‌ی امامیه کوفه، که مشروعیت قیام مسلحانه زیدیه را به رسمیت نمی‌شناختند (یعنی ردّ و رفض می‌کردند)، قویاً عکس‌العمل نشان داد. این اصطلاح را بعدها غیرشیعیان برای بی‌اعتبار دانستن دیدگاه شیعه در به رسمیت نشناختن مشروعیت سه خلیفه‌ی اول اقتباس کردند. (Friedlaender, The heterodoxies, 137 f). شاید در قرن دوم بود که با اشاعه‌ی حدیث مشهور منتسب به پیامبر درباره‌ی هفتادو دو (یا هفتاد و سه) فرقه، که تنها یکی از آنها فرقه‌ی ناجیه خواهد بود، و نیز انتشار حدیث دیگری، که به نظر می‌رسد مکمل حدیث قبلی باشد، مبنی بر اینکه «امت من بر خطا (ضَلال) اجماع نخواهند کرد»، واژه‌ی «ضلالة» تدریجاً برای نامیدن خطاهای عقیدتی به کار رفت.
در مقابل خودِ مفهوم الحاد، که اغلب با «بدعه» (جـ بِدَع)، خواهش‌های شخصی و از این‌رو بی‌هدف (هوی، جـ اَهواء) یا شک‌های موهن به مقدسات، عقاید نادرست یا مواضع مخالف راست‌کیشی (شبهه، جـ شبهات) مرتبط است، این درک جدید از خطا (ضلال یا ضلالة) حدفاصلی بین خطای معمولی، که حتی مسلمان خوش اعتباری نیز ممکن است مرتکب شود، و بی‌ایمانی کامل (کفر) را شکل می‌داد (نک. Dedering, Ein Kommentar, 42 f.; Laoust, La profession, 40, 172). در عین حال، اصطلاحی جدید با عنوان «زَندَقه» برای اطلاق به عقاید و اعمال هر نوع ملحد (زِندیق، جـ زَنادِقة)، اعم از غیرمسلمانان (به ویژه نحله‌های عرفانی یا شبه عرفانی) و مسلمانان (بدعت‌گزاران، بی‌اعتنایان به شریعت، شاعران بی‌بند و بار، مخالفان سیاسی خلیفه و غیره) پدیدار شد (نک. Vajda, Zindiqs; Heresy; Kraemer, Chokr, Zandaqa). این گروه‌ها در مقابل «مسلمان راست‌کیش»، که از آن به بعد به عنوان «اهل السنة و الجماعة» و «اهل الاجماع» شناخته شدند و معمولاً اهل سنت نامیده می‌شوند، قرار می‌گیرند. با تحکیم مذهب راست کیشی اهل سنت در قرن چهارم، آثار ملل و نحل عناوین دقیق و روشنی برای گروه‌هایی که به صحیح یا غلط آنها را مخالفان آیین تسنّن می‌دانستند، به کار می‌گیرند: «باطنیه» (شیعیان، به ویژه اسماعیلیه)، «قَدَریه» (طرفداران اختیار)، «باحیه» (بی‌اعتنایان به شریعت، و دیگر گروه‌های مخالف اصول اخلاقی)، «دهریه» (فلاسفه و دیگر طرفداران ازلیت و قِدَم عالم)، «تناسخیه» (معتقدان به تناسخ) و نظایر اینها (Freitag, Seelenwanderung Urvoy, Les penseurs libres). به نحو مشابه، در مقابل راست‌کیشی شیعی مدرسی و عقل‌گرا، که به طور فزاینده‌ای از نیمه‌ی دوم قرن چهارم در محفل شیخ مفید (د.413) در بغداد رشد و گسترش یافته بود، ملحدان صف خود را با اصطلاحاتی همچون «مُفوّضه» یا «غلات» (نحله‌های عرفانی و باطنی) و «مقلّده» یا «حشویه» (گرایش‌های اهل حدیثی) نامیدند. مفهوم «عوام» (در مقابل «خواص») یا «اکثر» (در مقابل «اقلّ»)، که بر مسلمانان غیرشیعه دلالت دارد، از دیدگاه نویسندگان شیعی حامل معنای طرفداری از عقاید نادرست است. (Amir-Moezzi, Le guide divin, especially 33 f)
منابع تحقیق:
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1392)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمه‌ی حسین خندق‌آبادی و دیگران، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.